تأمّلی بر جریان شناسی کربلا
تأمّلی بر جریان شناسی کربلا
منبع:کتاب «عاشورا خروش بیداری»
جریان شناسی قیام عاشورا :
دسته ی اوّل: اصحاب حقیقی امام حسین(علیه السلام).دسته ی دوم: دشمنان سرسخت.
دسته ی سوم : ریزش کنندگان از جبهه حق :
1. گروه مذبذبین.
2. گروه امتیاز طلبان و فزون خواهان یا قدرت طلبان و حسودان.
3. گروه سودجویان و دنیاگرایان.
4. گروه اهل تردید.
دسته ی اوّل : اصحاب حقیقی امام حسین (علیه السلام)
این دسته که پیروان راستین و صادق آن حضرت بودند و تعدادشان نیز کم بود ، با آگاهی و اخلاص تا پای جان بر سر آرمان های مکتب عاشورا قهرمانانه ایستادند. آنان خواص حقیقی اهل حق بودند ، که هرگز در برابر نفس پرستی و آمال پست دنیایی سر تسلیم فرود نیاوردند . آنان که خود در اوج عزّت نفس به سر می بردند ، لحظه به لحظه شاهد برخوردهای مشفقانه و آزادمنشانه ی امام حسین (علیه السلام ) بودند که بستر مناسبی را برای تثبیت یاران جبهه ی حق و رویش های غریبانه ی جدید فراهم می نمود. مصداق این رویش های جدید را می توان در ظهور شخصیّت بزرگی چون « حرّ بن یزید ریاحی» مشاهده کرد که از قبل به امامت علویان و خصوصاً حضرت صدیقه ی طاهره (علیهما السلام) ارادت قلبی داشت و از ابتدا نیز نسبت به جنگ با امام حسین (علیه السلام ) در تردید بود . امّا در نهایت با بازگشتی شکوهمند و پر افتخار ، به صف یاران آن حضرت پیوست و رضا و رضوان الهی را برای خود به دست آورد.دسته ی دوم : دشمنان سرسخت
آنان مقابله کنندگانی بودند که ثابت و استوار در مقابل امام حسین (علیه السلام ) صف آرایی کردند تا در حقیقت کینه های تاریخی خود را انتقام کشند. همان هایی که مصداق « فی قلوبهم احقاداً بدریةً و خیبریةً و...»(1) بودند . این دسته عمدتاً شامل امویان و طرف داران حزب اموی و در واقع معاندین و منافقینی بودند که برای دست یابی به قدرت و حکومت لحظه شماری می کردند.دسته ی سوم : ریزش کنندگان از جبهه ی حق
این طیف گسترده از دو دسته ی دیگر هستند و از آن جا که دارای انگیزه های متنوّع تر و سرنوشت عجیب تری بوده اند و شناخت عاقبت آنان برای یاران جبهه ی حق می تواند عبرت آموز و هشدار دهنده باشد ، به تفصیل بیشتری مورد بررسی قرارشان می دهیم . سعی ما بر این است که چهره های شاخص این دسته را معرفی نماییم، زیرا گرچه عمل کرد نهایی اینان رویارویی با جبهه ی حق و تثبیت جریان باطل بود ، امّا به نظر می رسد می توان آنان را به چهار دسته ی کوچک تر تقسیم نمود:1.گروه مذبذبین
این گروه کسانی هستند که از باب هم رنگ جماعت شدن با دیگران همراه می شوند و به تعبیر قرآن کریم: « مذبذبین بین ذلک لا الی هؤلاء و لا الی هؤلاء»(2) اینان آدم های عوام و بی هدفی هستند که جریان حوادث به هر سمتی که غالب باشد ، به همان سو حرکت می کنند و بخش قابل توجّهی از جمعیّت کوفه در جریان قیام عاشورا جزو همین گروه به حساب می آیند. بنابر رواین ابن اعثم ، حدود 22 هزار نفر از کوفه به سمت کربلا و برای مقابله با امام حسین(علیه السلام ) به راه افتادند، ولی چنان که از روایت بلاذری ، دینوری و ابن سعد بر می آید گروه زیادی از آنان در نیمه ی راه از سپاه گریختند . زیرا اکثریّت مردم کوفه هرگز حاضر به جنگ با فرزند رسول خدا نبودند . امّا تهدیدات بعدی ابن زیاد آنان را مجبور به حضور در کربلا نمود.(3) به بیان دیگر بر اساس آن چه که برخی منابع تاریخی نیز صراحت دارند ، از سپاه کوفی تنها در حدود 10 هزار نفر و یا حتّی کمتر در کربلا حاضر شدند که البته این رقم نسبت به جمعیّت کوفه که بنا به گفته ی بعضی از مورّخین تنها در مسجد کوفه چهل هزار نفر اجتماع می کردند ، رقم بسیار ناچیزی بود.(4)2. گروه امتیاز طلبان و فزون خواهان یا قدرت طلبان و حسودان
سابقه ی این نوع آدم های فزون خواه و امتیاز طلب که عمدتا به صورت اشرافی نیز زندگی می کردند به آن جا می رسد که حتّی در بعضی مقاطع حسّاس تاریخ صدر اسلام ایفای نقش کرده اند و بعضاً خوش درخشیده و خطراتی را هم تحمّل نموده اند . امّا همواره در پی دست یابی به حقوق و مناصب بیشتری بوده اند و چون به آرزوهایشان دست نمی یافتند از سپاه حق ریزش کردند . مانند طلحه و زبیر که به حضرت علی(علیه السلام ) گفتند: « نبایعک علی انا شرکاؤک فی هذا الامر»(5) ما با تو بیعت کرده و عهد می بندیم به شرط آن که در این امر( یعنی خلافت) با تو شریک باشیم... به نظر ما این نکته قابل توجّه است. از آن جا که در دوران امامت امام حسین (علیه السلام ) قدرت و حکومت ظاهری در دست حضرت نبوده زمینه های ظهور این نوع آدم های امتیاز طلب و فزون خواه کمتر مهیّا بوده است . امّا به گونه ای دیگر حسودان و جاه طلبانی ظهور یافتند که مشکل انفعال و ریزش آنان ، خطرات قابل ملاحظه ای برای جبهه ی حق داشت که در این بررسی کوتاه به نمونه هایی از آنان اشاره می کنیم:نمونه هایی از این کناره گیران از جبهه ی حق ، عبدالله بن عمر ، سعد ابن ابی وقاص ، عمر بن سعد و عبدالله بن زبیر بوده اند . امام علی (علیه السلام ) در نکوهش تفکّر سعد و عبدالله بن عمر می فرمایند: « ان سعداً و عبدالله بن عمر لم ینصر الحق و لم یخذل الباطل» سعد بن ابی وقاص و عبدالله بن عمر حق را یاری نکردند و باطل را فرو نگذاشتند.(6) عبدالله بن عمر بن خطاب از عبادت پیشه گان زاهدانی بود که سابقه ی زهد و عبادت عوامانه اش در تاریخ معروف است . انفعال و انزوای او علی رغم اعتراض او پس از شهادت امام حسین(علیه السلام ) در نامه ای خطاب به یزید ، (7) ضربات سنگینی به جبهه ی حق وارد کرد . ساده لوحی او تا بدان جا بود که وقتی یزید نامه ای با خط پدرش ، خطاب به عبدالله را به او نشان داد که در آن به پیامبر و اهل بیتش(علیهما السلام) به وضوح اهانت شده و توصیه کرده بود . « سعی کنید احدی از آنان روی زمین باقی نماند» ، از موضع یزید حمایت کرد و گفت : « ای کاش من هم در قتل حسین (علیه السلام ) سهیم بودم.»(8)
سعد از مسلمانان صدر اسلام و از فرماندهان برجسته ی دوران فتوحات اوّلیه ی اسلامی و از اعضای شورای شش نفره ی خلیفه ی دوم بود که چون به خلافت معاویه اعتراض کرد و دعوی خلافت داشت ، معاویه هیچ مسؤولیتی به او نداد . در روایات تاریخی آمده است ، روزی که امام علی (علیه السلام ) فریاد « سلونی قبل ان تفقدونی» سر داد ، سعد با جسارتی احمقانه گفت : « بگو موهای سرم چند تاست» ؟ امام علی (علیه السلام ) به او فرمودند : « ای سعد ! پسری در خانه داری که پسرم حسین (علیه السلام ) را خواهد کشت » و از آن پس لقب « قاتل الحسین (علیه السلام ) » را به عمر سعد دادند او از جمله اشراف کوفه بود که امام حسین (علیه السلام ) را دعوت کرده بودند . وقتی دیلمیان که مخالفان امویان بودند تا دشت قزوین را تصرّف کردند، ابن زیاد به عمر بن سعد حکم ولایت وی را داد تا دیلمیان را سرکوب نماید که خبر ورود امام حسین (علیه السلام ) به کربلا رسید و ابن زیاد به عمر سعد گفت: « اوّل مسأله ی حسین را حل کن و سپس به ری قدم بگذار» او ابتدا قبول نکرد ، امّا عبیدالله بن زیاد به او گفت : « پس حکومت ری را پس بده » عمر سعد یک شب از او مهلت خواست و در آخر قبول کرد تا به حکومت ری با قتل سلاله ی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم ) دست یابد و مصداق « خسرالدنیاو الآخره» شود.(9)نکته ی مهم دیگری که باید بدان اشاره شود ، این است که امثال عمر سعد علاوه بر دنیاگرایی و جاه طلبی یکی از عل انحرافشان ، « انحراف در عقیده » و « اعتقاد به نوعی جبر» بود که معاویه مبتکر آن محسوب می شد. فکذا عمر سعد وقتی در رابطه با مشارکتش در قتل امام حسین (علیه السلام ) مورد اعتراض قرار گرفت ، چنین گفت:
«... این کار از جانب خدا مقدّر شده بود...»(10)
وی مصداق روشنی از جاه طلبان و حسودانی بود که کناره گیری آنان از نهضت علوی و حسینی ، ضربات سختی را به جبهه ی اهل حق وارد کرد . او از همان ابتدای دوران خلافت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام ) به تحریک طلحه و زبیر پرداخت و در برپایی فتنه ی جمل نقش مهمی ایفا کرد . هم چنان که در شرح حال پدرش زبیر بن عوام ذکر کردیم ، یکی از مهم ترین دلایل ریزش زبیر از جبهه ی حق به نظر امام علی (علیه السلام ) ، سُستی اراده و تسلیم شدن به نظرات جاه طلبانه ی فرزندش عبدالله بود . در جنگ جمل وی را به فرماندهی سواران لشگر گماشتند و دائم لگام شتر عایشه را در دست داشت.(11) معاویه نیز در وصیت نامه اش به یزید در مورد خطر ابن زبیر سفارشی کرده و گفته بود: « اگر بر او پیروز شدی ، او را پاره پاره کن ، مگر پیشنهاد صلح دهد » و نیز توصیه اش این بود که « ستیزه جویی امثال او را با بخشش های خود برطرف ساز...»(12) هنگامی که یزید از او بیعت با خود را خواست ، به سرعت عازم مکّه شد . بنابر روایت دینوری هنگامی که امام حسین (علیه السلام ) کمی بعد از او از مدینه به سوی مکّه شتافت و در محله ی شعب علی ساکن شد ، مردم گروه گروه به حضورش می آمدند و ابن زبیر را رها کردند ؛ حال آن که پیش از آمدن امام حسین (علیه السلام ) ، در نزد او رفت و آمی می کردند . این موضوع بر او ناخوش آمد و فهمید که تا حضرت در مکّه باشد ، مردم پیش او نخواهند آمد و ناچار صبح و عصر نزد امام حسین (علیه السلام ) می آمد.(13) در زمانی نیز که امام حسین(علیه السلام ) در مکّه حضور داشت ، وی نزد امام (علیه السلام )رفت و پس ازآن که دریافت که امام (علیه السلام ) تصمیم خود را برای رفتن به عراق و کوفه گرفته است ، گفت : « اگر من هم شیعیانی چون تو می داشتم به جای دیگر نمی رفتم» و بعد ادامه داد: « اگر در حجاز هم بمانی و خواسته باشی ، امیر باشی نسبت به تو مخالفتی نکنیم ، بلکه کمک خواهیم کرد و با تو بیعت و برایت خیرخواهی می کنیم...» . امام حسین (علیه السلام ) در پاسخ فرمودند : « پدرم برایم روایت کرده که سالاری در مکّه کشته خواهد شد که با ریختن خون او حرمت مکّه درهم خواهد شکست و دوست ندارم من آن سالار باشم...» ابن زبیرگفت : « اگر می خواهی همین جا بمان و مرا قائم مقام خود در امیری کن که در آن صورت هم از تو اطاعت خواهد شد و هم برخلاف میل توکاری انجام نخواهد پذیرفت.» امام (علیه السلام ) فرمود : «این کار را هم نمی خواهم...»(14) بر اساس برخی منابع تاریخی ، ابن زبیر که در رؤیاهای جاه طلبانه ی خود به سر می برد ، لحظه شماری می کرد تا امام (علیه السلام ) از مکّه خارج شد . بنابر روایت دینوری ، هنگامی که ابن عباس از نزد امام حسین (علیه السلام ) بیرون رفت و آن حضرت تصمیم به خروج از مکّه داشتند ، از کنار ابن زبیر عبور کرد که نشسته بود و به او گفت: « ای پسر زبیر ! چشم تو به رفتن حسین(علیه السلام ) روشن باد! « و به عنوان تمثیل این بیت شعر را خواند» : محیط برای تو خالی شد ، تخم بگذار و چهچهه بزن و هر چه می خواهی دانه برچین.»(15) ابن زبیر که فردی جاه طلب و ظاهر الصلاح می نمود ، پس از شهادت امام (علیه السلام ) ، در برابر یزید قیام کرد و خود را خلیفه خواند . او در زمان حکومت کوتاهش در مکّه ، با بنی هاشم بنای ظلم و تعدّی گذاشت و کینه توزی و دشمنی ورزید؛ به طوری که محمد بن حنیفه را به ناحیه ی « رضوی» و عبدالله بن عباس را با اهانت و زشتی به طائف تبعید کرد . بنابر روایت یعقوبی ، ابن زبیر در زمان حضورش در مکّه ، درود بر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم ) را از آغاز خطبه هایش حذف می کرد و می گفت : « پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خویشاوندان بدی دارد که هنگام بردن نام او گردن خویش را بر می افرازند.»(16) بر اساس همین موضع گیری ها بود که امام سجاد (علیه السلام ) پیوسته از فتنه های قدرت طلبانه ی او اظهار نگرانی می کرد.(17) بنابر روایات تاریخی ابتدا مختار با او همراهی کرد ، ولی پس از آن که فهمید مردم عراق رغبتی به حکومت ابن زبیر ندارند علیه او قیام کرد . پس از کشته شدن مختار ، راه بر ابن زبیر هموار شد و حکومت عراق را هم به دست گرفت ؛ ولی کمی بعد به دست حجاج بن یوسف ثقفی ، به سال 73 ه ق در 17 جمادی الآخر کشته شد (18) و زندگی پر فراز و نشیب او پایان گرفت.
3. سودجویان و دنیاگرایان
آنان در واقع سودگرایان و دنیا طلبان و فریب خوردگانی بودند که تأمین منافع مادی خویش را در همراهی با امویان می دیدند و اغلب سران و اشراف قبایل کوفه را شامل می شدند که در زمره ی سپاهیان جبهه ی حق جا داشتند. امّا به تدریج ریزش کرده و در خدمت اهداف امویان در آمده بودند . البّته در این گروه همه ی شخصیت ها یک دست نبودند ؛ بلکه تنوّع قابل توجّهی نیز به چشم می خورد به نمونه هایی از آن ها اشاره می کنیم:عبیدالله بن عباس یکی از مصادیق این ریزش هاست. او مورد احترام و علاقه ی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) بود و در زمان حکومت امیرالمؤمنان (علیه السلام ) استاندار یمن شد و حتّی دو تن از پسرانش را نیز ، بسربن ارطاة، فرماندار خون خوار معاویه ، به شهادت رساند .(19) او در دوران حکومت امام حسن (علیه السلام ) به فرماندهی کلّ سپاه حضرت منسوب شد . ولی در زمان بسیار کمی پس از آن که در محلی به نام « مسکن» در مقابل سپاه معاویه اردو ، به امام (علیه السلام ) خبر رسید که عبیدالله با دریافت یک میلیون درهم از معاویه ، شبانه به همراه هشت هزار نفر به وی پیوسته است . با این کار از سپاه دوازده هزار نفری امام ، تنها چهار هزار نفر بر جای ماندند و این ضربه ی سنگینی برای حضرت بود.(20) ابن عباس علی رغم آن همه سابقه ی علمی و مبارزات درخشان در تاریخ اسلام ، به واسطه ی همین فریب خوردن ها و دنیا گرایی ها ، متأسفانه یکی از زمینه سازان این شکست امام مجتبی(علیه السلام ) بود(21) و در جریان اوج گیری قیام عاشورا هم همراهی مناسبی با امام حسین (علیه السلام ) نداشت.
او که از خواص مسلمانان در کوفه بود ، به سرعت به استقبال مسلم بن عقیل شتافت و او را یاری کرد و هم او بود که در نامه ی خود به امام حسین (علیه السلام ) نوشت : « صحراها سبز شدند و میوه ها رسیده اند و ما منتظر تو هستیم!» امّا متأسفانه در جریان تسلّط ابن زیاد برکوفه ، در شمار سپاه یزید درآمد و سپس در کربلا بر علیه امام حسین (علیه السلام ) حضور یافت و در رکاب عمر بن سعد فرمانده ی چهار هزار نفر از لشگریانی بود که از شریعه ی فرات نگهبانی می کردند . از او نقل می کنند که در روز عاشورا خطاب به لشگر کوفی گفت: « در جواز قتل حسین(علیه السلام ) تردیدی به خود راه ندهید ! زیرا او با یزید مخالفت کرده و از دین بیرون رفته است .!» و بالاتر از این ها می گویند که او در لحظات آخر شهادت امام (علیه السلام ) برای به شهادت رساندن ایشان وارد قتلگاه شد . امّا سریعاً به عقب برگشت . شمر از او پرسید « چرا برگشتی؟» پاسخ داد: « وقتی که به حسین (علیه السلام ) نگریستم ، چشم های او را مانند دیدگان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) دیدم!»(22)
او نیز در کنار حجار بن ابجر ، قیس بن اشعث ، یزید بن حارث و سایر رؤسای قبایل شیعی کوفی از امام حسین (علیه السلام ) برا ی آمدن به کوفه دعوت کرده بودند ، یکی از مصادیق ریزش های جبهه ی حق است. وی در طول جنگ صفین از فرستادگان امام علی (علیه السلام ) به سوی معاویه و نیز از عوامل شکست مذاکرات صلح بود .(23)برخی موّرخین نیز می گویند که او از کسانی به حساب می آمد که علیه عثمان وارد عمل شد و سپس در زمره ی خوارج درآمد و علیه امام علی (علیه السلام ) موضع گیری کرد . در جریان به شهادت رساندن امام حسین (علیه السلام ) نیز دست داشت ، ولی بعدها با مختار ثقفی برای خون خواهی امام (علیه السلام ) همراهی کرد و مدّتی فرمانده نیروهای امنیتی در کوفه شد و عاقبت در جریان قتل مختار هم شرکت جست!(24) شبث بن ربعی آن چنان شخصیت متغیّری داشت که در واقع هر ناظری را به تعجّب وا می داشت . اوحتّی پس از قیام امام حسین (علیه السلام ) به شکرانه و شادی شهادت آن حضرت به دست امویان ، مسجدی در کوفه ساخت .(25) و همواره یکی از مظاهر نفاق به حساب می آمد که سرانجام در سن80 سالگی در کوفه مُرد.
شمر یکی از همراهان و شیعیان امام علی (علیه السلام ) در جنگ صفیّن بود . او از قبیله ی بنی کلاب بود و با مادر حضرت عباس (علیه السلام ) از یک قبیله بودند که در جریان ترفند امان نانمه برای عباس و بردارانش ناکام ماند . مادرش زن معروفه ای بود که حتّی روزی در بیابان تشنه شده بود و برای دریافت آب حاضر شد به چوپانی زنا دهد . از این رو امام حسین (علیه السلام ) در روز عاشورا خطاب به او فرمود : « یا بن راعی المعزی!» ای پسر بزچران(26) شمر در زمره ی سودجویان و دنیاگرایانی بود که گرفتار انحراف فکری و عقیدتی نیز شده بود و مانند خوارج معتقد بود که انسان هر گناهی را مرتکب شود و سپس توبه کند ، خدا توبه اش را می پذیرد . ابن سعد روایت می کند که روزی شمر در مسجدالحرام مشغول خواندن نماز بود . پس از نماز دست به دعا برداشته و گفت:« خدایا تو می دانی که من مردی شریف هستم ، مرا ببخش.» شخصی به او گفت: « چگونه خدا تو را ببخشد ، در حالی که در قتل فرزند پیامبر شرکت داشتی ؟» شمر گفت : « ما چه می توانستیم بکنیم؟ امرای ما به ما دستور دادند که چنین کنیم ، ما هم می بایست مخالفت نکرده و فرمان را اجرا می کردیم . زیرا اگر مخالفت می کردیم ، بدتر از این خرهای سقاها می شدیم.»(27)عاقبت الامر ، در دوران حکومت مختار ثقفی شمر را دست گیر کردند و نزد او آوردند و مختار او را زنده در میان دیگ روغن جوشان انداخت.
4. اهل تردید
اینان کسانی بودند که به حسب ظاهر نه با امام حسین (علیه السلام ) بودند و نه با یزید. بلکه متزلزل و مردّد بودند و تا آخر نیز همین طور ماندند . البته این گروه با توجّه به زمینه های مساعد روحی و فکری و نیز مشکلات اجتماعی که داشتند ، در دام دنیا طلبی و اعراض از جبهه ی حق گرفتار آمدند. به لحاظ تاریخی ریشه ی این تفکّر از آن جا بود که در جنگ جمل برخی صحابه ی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) مثل اسامة بن یزید نتوانستند رویارویی دو جبهه ی حق و باطل را درک کنند و متأسفانه با انفعال و بی تفاوتی خود ضربات سختی را به سپاه حق وارد نمودند.او از همین دسته خواص بود که هم مرعوب دستگاه خلافت بود و هم دچار کج اندیشی ودنیا طلبی که به شرح حال او قبلاً اشاره ای کردیم.
از نمونه های دیگر این افراد مردّد است که حاضر نشد ، در یکی از منازل بین راه ، حتّی حضور امام حسین (علیه السلام ) را درک کند.(28)
او مصداق دیگری از ریزش های از جبهه ی حق بود که در روز عاشورا با آن که حتّی تعدادی از سپاهیان کوفی را نیز به قتل رسانیده بود ، به حضور امام (علیه السلام ) شتافت و از آن حضرت اجازه ترک میدان خواست و حضرت با وی کاملاً آزادمنشانه و بزرگ وارانه برخورد نمود.(29) ضحّاک بن عبدالله می گوید: « پس از آن که از امام حسین (علیه السلام ) اجازه یافتم ، با اسبی که در میان خیمه ها مخفی کرده بودم ، گریختم و به روستایی پناه بردم و مورد حمایت آن ها قرار گرفتم.» برخی موّرخان نیز مثل طبری وقایع شب عاشورا را از او نقل کرده اند.(30)
او از یاران امام علی (علیه السلام ) بود که امویان پیوست و تا روز عاشورا در زمره ی سپاهیان عمر بن سعد بود . امّا هم چون حرّ بن یزید ریاحی از سپاه کوفه فاصله گرفت و اگر چه به سپاه ملحق نشد ، ولی در سپاه باطل نیز نماند. برخی موّرخین می گویند: هرثمه در روز عاشورا نزد امام (علیه السلام) آمد و گفت : « ... من عیالوار هستم و از ابن زیاد هراسناکم! ...». خود او می گوید : امام حسین (علیه السلام ) به من فرمود: « معنا ام علینا؟ فقلت: لامعک و لاعلیک ، خلفت صبیّة لخاف علیهم عبدالله بن زیاد.»
یعنی : یاور مایی یا دشمن ما؟ پاسخ دادم : نه یاور شمایم و نه دشمن شما. من دختر خود را درکوفه نهاده ام و برای او ناراحتم که نکند عبیدالله بر او ستمی روا دارد.
امام (علیه السلام ) فرمودند: « فامض حیث لاتری لنا مقتلاً و لا تسمع لنا صوتاً فوالذی نفس حسین بیده لا یسمع الیوم و اعتینا احد فلا یعننا الا البّه الله لوجهه فی جهنم...»
یعنی : از این جا برو به گونه ای که قتلگاه ما را نبینی و صدای یاری طلبی و استنصار ما را نشنوی ، قسم به آن کسی که جان حسین در دست اوست ، اگر کسی امروز صدای یاری خواهی ما را بشنود و به یاری ما نشتابد ، خدا او را در آتش افکند.(31) و بدین گونه بود که هرثمه کربلارا ترک کرد و چندان اطلاع دیگری از او در دست نیست.
پی نوشت ها:
1- قمی ( رحمت الله علیه) ، شیخ عباس : مفاتیح الجنان ، دعای ندبه .
2- سوره ی نساء ، آیه ی 143.
3- جعفریان ، رسول: حیات فکری امامان شیعه ، سازمان تبلیغات اسلامی ، چ2 ، ج1 ، ص122.
4- جعفریان ، رسول : حیات فکری امامان شیعه ، ...، ج1 ، صفحات 136و 137.
5- نهج البلاغه : حکمت 193.
6- نهج البلاغه : حکمت 254.
7- محدث قمی : سفینة البحار ، ماده عبد.
8- مجلسی ، علامه محمّد باقر : بحارالانوار ، چاپ کمپانی ، ج8 ، ص233.
9- محدث قمی( رحمت الله علیه) : سفینة البحار ، ماده سعد و نیز ابن سعد : مجله تر اثنا، شماره 10 ، ص178 و هم چنین ابن اعثم ، الفتوح ، ج5 ، ص173.
10- ابن سعد : الطبقات الکبری ، طبع بیروت ، ج5 ، ص148.
11- دینوری ؛ ابن قتیبه : اخبار الطوال ، ترجمه محمود مهدوی دامغانی ، نشر نی ، 1366 ، صفحات 183 تا 187.
12- همان ، ص274.
13- دینوری ، این قتیبه : اخبار الطوال ، ترجمه محمود مهدوی دامغانی ، نشر نی ، 1366 ، ص277.
14- دینوری ، شهاب الدین احمد : نهایة الارب فی فنون الادب ، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی ، امیرکبیر 1364 ، چاپ اول ، جلد هفتم ، صفحات 156و 157.
15- دینوری ، ابن قتیبه : اخبار الطوال ،...، ص292.
16- همان : ج2 ، ص205.
17- پیشوایی ، مهدی : سیره پیشوایان ، مؤسسه تحقیقاتی امام صادق (علیه السلام ) ، چ سوم ، 1375 ، ص228 به نقل از علی بن عیسی اربلی ، کشف الغمه فی معرفة الائمة ، مکتبة بنی هاشمی ، 1381 هـ . ق ، ج2 ، ص299.
18- دینوری ، ابن قتیبه : اخبار الطوال ، ... ، ص395.
19- بلاذری : انساب الاشراف ، تصحیح محمد باقر المحمودی ، بیروت ، ص 32.
20- ابن اعثم : الفتوح ، ص764 و نیز ابن ابی الحدید : شرح نهج البلاغه ، قاهره ، دار الحیاء الکتب العربیه ، 1961 م ، ج2 ، ص14 و شیخ مفید ( رحمت الله علیه) : الارشاد ، ص170.
21- ابن اثیر : اسد الغابه فی معرفة الصحابه ، طبع دارالتراث العربی ، ج3 ، صفحات 193 ، 340 و 341.
22- شفیعی ، سید محمّد : بد عاقبت ها ، انتشارات شهید مسلم و ائمه (علیهم السلام) ، ص78 به نقل از : خیابانی ، وقایع الایام ، صفحات 262 و 263 .
23- ابن مزاحم : وقعه الصفین ، ... ، ص188.
24- ابن اعثم : الفتوح ، ... ، ج2 ، ص395.
25- خاکرند ، شکر الله : علل شکل گیری خوارج ، ...، ص168 به نقل از ابی مخنف ، وقعة الطف ، ص93.
26- محدث قمی ( رحمت الله علیه) : سفینة البحار ، ماده ی شمر.
27- ابن سعد : مجله تراثنا ، مؤسسه آل البیت ، شماره 10 ، ص197 و نیز : ابن حجر ، لسان المیزان ، ج3 ، صفحات 152 و 153 ( الحمیر السقاءات).
28- مفید(ره ) ، شیخ : الارشاد ، ص108.
29- طبری: تاریخ طبری ، ترجمه پاینده ، ج7 ، ص3051.
30- همان ، طبع مؤسسه علمی بیروت ، ج4 ، ص339.
31- مجلسی( رحمت الله علیه) ، علامه محمد باقر : بحار الانوار ، ج44 ، ص255.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}